Change Manager

مدیریت، یعنی اینکه شما نمی‌توانید از تلاش کردن بازایستید، بلکه باید سخت‌تر تلاش کنید تا در اوج بمانید.

Change Manager

مدیریت، یعنی اینکه شما نمی‌توانید از تلاش کردن بازایستید، بلکه باید سخت‌تر تلاش کنید تا در اوج بمانید.

چرا بازاریابی کردن اینقدر سخت است!!؟؟


تهیه کننده:  محمد سالاری
واقعیت این است که شکست در پروژه های بازاریابی دارای آمار نجومی است. تنها بخش کوچکی از برنامه های بازاریابی توانسته اند به اهداف از پیش تعیین شدۀ خود دسترسی پیدا کنند. اگر بازاریابی مثل مسابقات ورزشی بود آنقدر قهرمان نداشتیم که کار به لیگ برسد،

یا اگر چیزی مانند شرطبندی برای مسابقه اسب سواری با حضور 10 سوار کار بود، بازهم احتمال برنده شدن 1 به 10 وجود داشت اما اگر بازاریابی مانند یک پل بود هرگز به خود اجازه نمی دادیم که در یک روز طوفانی از روی آن عبور کنیم.
چرا؟ چرا راه انداختن سیستم بازاریابی، تداوم ، یکپارچه کردن و اعتماد کردن به آن تا این اندازه سخت است؟ ممکن است بگوئید:
      بخاطر رقابت شدید در بازار
     قانون شنهای روان در بازار یک اصل است و همه چیز هر لحظه در حال تغییر است

هنوز در مورد یک موضوع خوب متمرکز نشده ایم که اطلاعات و دانش مان در مورد آن قدیمی می شود.
من با این پاسخها مخالفتی ندارم، به هر حال بازاریاب ها همیشه در حال آزمایش و تجربه هستند، آنها همیشه در جستجوی ترکیبهای جدید و جادوئی از پیامها و تاکتیکها هستند تا بتوانند یک تغییر مهم ایجاد کنند. اما به نظر من دو دلیل عمده برای این سختی و پیچیدگی راه اندازی و استفاده از نظام بازاریابی وجود دارد:
1.      بازاریابی ، فرآیندی است که حاصل یکپارچه سازی قسمتهای چپ و راست مغز می باشد- چیزی که افراد بسیار محدودی قادر به انجام آن هستند. این فرآیند نیازمند نوعی توانائی برای تفکر منطقی ساختارمند و نیز استفاده از بصیرت و شهود می باشد. بدون اولی امکان تمرکز را از دست می دهیم و بدون دومی با نوآوری و خلاقیت بایستی وداع کنیم. افزون بر این، در ترکیب کمیته های اجرائی برای بذل توجه کافی یا تأئید ایده های خوب (وقتی سر میز مطرح می شود)، عملاً به تعدادی بیشتر از افرادی احتیاج داریم که بتوانند از هر دو قسمت مغز بهره ببرند. جای تعجب است که حضور چنین افرادی در جمع مدیران تصمیم گیرنده نادیده گرفته می شود زیرا کمیته های اجرائی طبعاً شامل متخصصین مالی، فناوری اطلاعات، تولید و عملیات است که بصورت حرفه ای از سمت چپ مغز خود بیشترین استفاده را می کنند. ما درمقام قضاوت نیستیم فقط مشاهدات خود را بیان می کنیم.
2.      بازاریابها بیشتر از سمت راست مغز خود استفاده می کنند تا از سمت چپ آن. این افراد بیشتر از مفاهیم، خلاقیت، نوآوری و تحریک یا تشویق و انگیزه بخشی ها، لذت می برند اما علاقه ای  به تحلیل های تکراری برای استخراج واقعیت موجود و واکنش های نا هماهنگ در بازار ندارند. بسیاری حتی صبوری لازم برای آزمایشات منظم و بهبود مداوم را ندارند و ترجیح می دهند"کارهای جدید" را بر عهده بگیرند و برای خود نام و آوازه ای دست و پا کنند.
خوشبختانه، ابزارهائی برای غلبه بر این محدودیتهای بنیادین (فردی و سازمانی) و یادگیری از تجربه جمعی دیگران، وجود دارد. بطور مثال مؤسسه علوم بازاریابی در سال 2009 کتابی به قلم پروفسور مایک هانسنز تحت عنوان "کلیات تجربی تأثیر بازاریابی" (Empirical Generalizations about Marketing Impact ) به چاپ رسانید. در این کتاب 16 طبقه از آموزه های جمعی صدها مطالعات آکادمیک در حوزه تأثیر تلاشهای بازاریابی طی چندین دهۀ گذشته، فهرست شده و مورد کنکاش قرار گرفته است. بطور مثال آیا می دانستید که :
     افزایش سهم بازار غالباً به افزایش سود آوری در کوتاه مدت یا بلند مدت نمی انجامد.
      فروش حاصل از تغییرات در قیمت گذاری تقریباً 26 برابر بیشتر از فروش  ناشی از افزایش هزینه های تبلیغاتی است.
      تغییرات در بودجه اختصاص داده شده به فروش سه برابر مؤثرتر از تغییرات در هزینه های تبلیغاتی برای فروش است.
      اگر تبلیغات در کوتاه مدت جواب ندهد، در بلند مدت و با تکرار سرسام آور هم جواب نخواهد داد.
وقتی بازاریابی را درست انجام دادیم، آنوقت تقلید کردن را برای دیگران به کاری سخت و پر مشقت تبدیل خواهیم کرد. به همین علت است که پیروزی های بزرگ بازاریابی برای شرکتها تا این اندازه شکلی و گذرا است. اگر با یادگرفتن پاره ای مطالب در بازاریابی خود را علامه و استاد و یا بی نیاز از یادگیری و تکیه بر علوم آن ندانیم، و همیشه بر اجرای صحیح آن تأکید داشته باشیم، آنگاه این  مسابقه را برای دیگران به چالش مبدل خواهیم کرد.
تهیه کننده:  محمد سالاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد